Tip:
Highlight text to annotate it
X
(ترجمه: بابك احمدي،صد فيلمنامه،نشر ني (با تغييرات و اضافات noghteh0@yahoo.com :زيرنويس
روز خشم
،روز خشم، شب وحشت
،آسمان و زمين در خاكستر ميسوزند
.و تيرگيِ شب، خورشيد را فراميگيرد
آن روز خشم، آن روز سوزان
كه آسمانهاي شعلهور چون طوماري ،در يكديگر ميپيچند
.و قصر زيباي زمين ويران ميشود
روز خشم، روزي كه
براي داوري از خاك برخواهيم خواست
.و به لحظهي سحرآميز زندگي خويش وارد خواهيم شد
روز خشم، صداي نيرومند شيپور
مردگان و زندگان را احضار ميكند
.و هر سنگ قبري شكافته خواهد شد
،روز خشم، رها شده از بند بوسيله پروردگار
ببين دفتر حساب مخوف شيطان را
.كه در برابر ديدگانِ خيرهي قاضي نشان داده ميشود
،روز خشم، روز داوري
با وحشتي عالمگير شنيده خواهد شد
.گناهاني كه خوانده ميشوند و آشكار ميگردند
روز خشم، آه، نگاه كن ايشان را كه ايستادهاند
،در مقابل تخت پادشاهي او، حقير و عبوس
.آكنده از شرم و گناهِ متعفن
روز خشم، به واسطهي رحم و بخشش
گناهانم از چنگال شيطان رها ميشود
.و سرانجام روحم به بهشت بازميگردد
از آنجا كه سه مرد شريف و درستكار
گواهي دادهاند كه مارته هرلوف
،جادوگر است
ما فرمان ميدهيم كه او را دستگير كرده
.و در پيشگاه قانون حاضر كنيد
.اميدوارم كه اين دارو به كار آيد
.بيشك اثر خواهد كرد !علفي است كه زير چوبهي دار روييده است
.شگفت آور است كه چنين قدرتي دارد
!نيروي ابليس است
شكار امروز آنها چه كسي است؟
اين زن را به دار كشيد
اين زن را به دار كشيد
بسوزانيدش،بسوزانيدش
داغش كنيد،شكنجهاش دهيد
اين زن را به دار كشيد
اين زن را به دار كشيد
بسوزانيدش،بسوزانيدش
داغش كنيد،شكنجهاش دهيد
بازكنيد، مارته هرلوف
.آنها را روي ميز بگذار
.آبسالون، هر لحظه ممكن است كه مارتين برسد
.كشتي هم اكنون رسيده است
.تا لحظهاي ديگر ميآيم
كليد اتاق زيرشيرواني پيش توست؟
.آنرا به من بده
در اين خانه
.كليدها نزد من ميماند
.اما من همسر آبسالون هستم
.آري، و من مادر او هستم
براي يك سگ پير آسان نيست .كه فنون تازه را بياموزد
...و براي يك زن جوان نيز
.زندگي با همسري پير آسان نيست
.شما خيلي به او سخت ميگيريد
.من ميخواهم كه او همسر خوبي براي تو باشد
.او اينگونه هست
...هنگاميكه همسر نخست تو زنده بود
.اما او ديگر زنده نيست
.خير، اما پسر او زنده است
...و اكنون به خانه بازميگردد
به خانه نزد مادري تازه
.مادري كه سالها از خود او جوانتر است
كه چه؟
كه چه؟
.من فكر ميكنم كه اين... يك رسوايي است
.من به استقبال مارتين ميروم
آيا عاليجناب آبسالون در خانهاند؟
.خير، رفتهاند به استقبال پسرشان
.من پسر ايشان هستم
شما پسرشان هستيد؟
شما همسرشان هستيد؟
.به گمانم كه صورت شما را پيش از اين ديدهام
كجا؟
.شايد در انديشههايم
...من بارها و بارها به شما فكر كردهام
و نميدانستم كه شما .به اين مادر جوان خود چه خواهيد گفت
!قول ميدهم كه پسر خوبي براي شما باشم
.آري... اكنون شما پسر من هستيد
.و شما، مادر من
.پسر بزرگ من
پدر چه ميكند؟
.پدر دارد ميآيد
آن، ميتوانيم او را غافلگير كنيم؟ .من پنهان ميشوم
مارتين همراهتان نيامده است؟
خير، او اينجا نيامده؟
پس به زودي خواهد آمد؟
.بله، البته
اين چيست؟ .اين كتاب ترانههاي مارتين است
.اين شعر دوشيزه و درخت سيب است
دوشيزهاي
.در زير درخت سيبي نشست .جوانكي تصادفاً از آنجا ميگذشت
.دختر شاخهي خميده را كشيد
.و در بازوان او فرود آمد
نميخواهي مادرت را ببوسي؟
به اتاق مطالعهي من برويم؟
.بله، پدر
!خونريزي داري
.چيزي نيست
!تو بايد به من ياري كني، بايد مرا مخفي كني
!اگر پيدايم كنند، مرا ميسوزانند
به عنوان جادوگر تكفير شدهاي؟
.من به مادرت كمك كردم
.مادر تو نيز به عنوان جادوگر تكفير شده بود
.مادر من؟ نه، اين حقيقت ندارد
حقيقت دارد! او توانست بگريزد
.تنها به اين دليل كه تو دخترش بودي
...آن، تو نميتواني مرا به سوي مرگ بفرستي
.براي اجاق هيزم بياور
.بنته، ماهي را تميز كن
كجا ميروي؟
.هيچ كجا
مگر نميخواهي در آن گنجه را ببندي؟
.مادر بزرگ.مادر بزرگ
چرا اينقدر ساكتي، آن؟
.ما به دنبال مارته هرلوف هستيم
اينجا؟
اينجا در خانهي كشيش؟
آري، چند كودك او را ديدهاند .كه به اين خانه آمده است
...ممكن نيست، شما بايد
آيا تو مارته هرلوف را اينجا ديدهاي؟
.اگر او در اين خانه باشد، بدانيد كه پنهاني آمده است .باشد همهجا را بگرديد
.لكههاي خون اينجاست
آيا راه ديگري به بالا وجود دارد؟
.آري، راه پلهاي ديگر هم هست
.برو به هانس و هنريك بگو كه از آن راه بروند بالا
.خداوندا، به ما با ديدهي رحمت نگر
!و اين روز، روز شادماني خواهد بود
دستور ميدهم كه سردفتر شعبه
عاليجناب آبسالون پِدرسِن
.از مارته هرلوف اعتراف بگيرند
ايشان ميبايست ساعيانه او را به .اعتراف به كل حقيقت ترغيب نمايند
باشد كه او بدون طلب بخشايش و رياضت .نميرد تا روحش آمرزيده شود
.به من ياري كن، آبسالون .مرا از آتش نجات بده
.تنها خداوند ميتواند به تو ياري كند
.تو هم ميتواني، تنها اگر بخواهي
من فقط از تو ميخواهم همان كاري را .براي من بكني كه براي مادر آن كردي
منظورت چيست؟
.تو او را بخشيدي
.حرفي نزن كه نتواني آن را اثبات كني
.من چيزي را كه ميگويم،ميدانم
...تو ميدانستي كه او جادوگر بود،اما سكوت كردي
!دروغ ميگويي
..تو به خاطر آن سكوت كردي
.بيا اينجا
.زانو بزن
.من زندگيام را از تو ميطلبم
.نبايد زندگيات را بخواهي .بايد روحت را طلب كني
.اكنون حقيقت را اعتراف كن
به چه چيز اعتراف كنم؟
.به اينكه جادوگري
...جادوگر؟ من يك جادوگر را ميشناختم
.او مادر آن بود و تو اجازه دادي كه او بگريزد
.ساكت باش
.من از مرگ خيلي ميترسم
.با من بيا
روز خشم، روز سوگواري
ببينيد تحقق وعدهي پيامبر را
شما اينجاييد؟
.آمده بودم تا به سرود گوش دهم
...روز خشم كه
...روز خشم
چرا آنها اين سرود را تمرين ميكنند؟
تا روزي كه مارته هرلوف را ميسوزانند .اين سرود را بخوانند
.من دائماً فرياد او را ميشنوم
.بياييد از اينجا برويم
آه، آدمي چگونه قبض روح ميشود
.هنگاميكه داور نهايي از عرش فرود ميآيد
.افراد پير تسليم ميشوند
آيا اعتراف ميكني؟
.آري
.عاقبت
.بازش كنيد
.پس از آن او اعلام كرد كه حاضر به اعتراف است
بگو چگونه به خدمت ابليس درآمدي؟
!پاسخ بده
پس نميخواهي اعتراف كني؟
.گويا برايش كافي نبوده است
.چرا كافي بود
.پس جواب بده
نخستين بار كجا ابليس را ملاقات كردي؟
آيا زير چوبهي دار بود؟
مجبور شدي كه صليب را لگدمال كني؟
و او بود كه به تو اجازه نداد تا به نماز بيايي؟
مجبور شدي كه خداوند و مسيح را منكر شوي؟
و پيماني جاودانه با ابليس بستي؟
آيا چيز ديگري براي اعتراف داري؟
.خير
!يك اعتراف عالي
.او سرسخت است
.از او بپرس كه آيا جادوگر ديگري را هم ميشناسد
.ما هنوز كارمان تمام نشده است آيا جادوگر ديگري را هم ميشناسي؟
.خير
آيا ميشناسي؟
آيا ميتواني نام كسي را فاش كني؟
.او ديگر مرده است
او چه كسي بود؟
چه كسي بود... چه كسي بود؟
زودباش بگو، او چه كسي بود؟ نام او چه بود؟
.نامش را به ياد ندارم
!اما تو را به ياد خواهم داشت
چه گفتي؟
،اگر مرا به دست مرگ بسپاري
!خود نيز در پي من خواهي آمد
.تهديد تو در من بياثر است
.بهتر است نام او را به من بگويي
.ديگر چيزي نميگويم
.به اندازهي كافي گفتهام
...بهتر است كه دهانت را باز كني
.كافي است، من خود با او صحبت خواهم كرد
!مرا از آتش نجات بده
.ميدانم كه مرا رها نخواهي كرد
،اي خداوند، التماس ميكنم
باشد كه اين زن توبه كند
و به سوي تو بازگردد
.و طلب رستگاري كند
.شجاع باش... قوي باش
.او را ببريد
.با من بيا
آيا از كسي نام برد؟
،اگر شكنجهاش را ادامه ميداديم .شايد وادار به حرف زدن ميشد
همه چيز در زماني كه خداوند مناسب بداند .آشكار خواهد شد
،پس از آنكه مارته هرلوف، به نام خداوند شكنجه شد
به ارادهي خويش، اعترافي به شرح بالا كرد
.و ما شوراي كشيشان شاهد آن بوديم
چهاردهم ژوئن 1623 آبسالون پدرسون - يورگن راون
آيا چوبها براي مصرف خانگي است؟
.خير، آنها براي سوزاندن پاي چوبهي دار است
.من آمدهام تا تو را براي مرگ آماده كنم
.پس عاقبت مرا رها كردي
.خير، رهايت نكردم
.تمام اين روزها را در فكر تو گذراندم
فكر ميكردم كه چگونه ميتوانم زندگي ابدي را .براي تو فراهم آورم
.دست از موعظه بردار
.من نه نگران بهشت هستم و نه جهنم .من تنها از مرگ ميهراسم
.من آن را نجات دادم
.و تو مرا رها كردي
.نه، مارته
.اما دير نشده است
.آن هم رنجي را خواهد ديد كه من ميبينم
.اگر قرار باشد كه من بسوزم، او هم خواهد سوخت
...نه، نه
...اگر آنها مرا بسوزانند ...اگر آنها مرا بسوزانند
.من نميخواهم سوزانده شوم، نميخواهم
.نميخواهم
.برو
!برو! برو بيرون
اين زن را به دار كشيد
اين زن را به دار كشيد
بسوزانيدش، داغش كنيد
بسوزانيدش، داغش كنيد
اين زن را به دار كشيد
اين زن را به دار كشيد
بسوزانيدش، داغش كنيد
دارش زنيد، شكنجهاش كنيد
آيا ميروي؟
.نميتوانم تحمل كنم
.پيش من بمانيد
!ميخواهم با آبسالون حرف بزنم
با او چه كار داري؟
!ميخواهم با آبسالون حرف بزنم
آيا ميخواهي كسي را معرفي كني؟
.ميخواهم با آبسالون حرف بزنم
.ميخواهد با شما صحبت كند
مرا از آتش نجات بده، ميشنوي؟ ...اگر چنين نكني
.نترس، خداوند بخشنده است
او اراده كرده تا چشمان تو را بگشايد .و روحت را از گناه برهاند
،من آن را معرفي خواهم كرد !ميشنوي
!تو به خاطر اينكار متحمل درد و رنج ميشوي
،ابليس تو را تسخير خواهد كرد !رياكار، دروغگو
.دروغگو، دروغگو، دروغگو
روز خشم، روز سوگواري
ببينيد تحقق وعدهي پيامبر را
،آسمان و زمين در خاكستر ميسوزند
آه، آدمي چگونه قبض روح ميشود
هنگاميكه داور نهايي از عرش فرود ميآيد
كسي كه همه چيز به حكم او وابسته است
از شيپور آهنگهاي حيرتآوري بلند ميشود
در اين روز فرخنده، مارته هرلوف با موفقيت
.در آتش سوزانده شد .شكوه و جلال از آن خداوند باد
خداوندا، با تمام وجودم به تو استدعا ميكنم
!كه مرا در زمان نيازمنديم ياري كني
.من بندهاي صديق و فرمانبردار بودهام
.ولي حالا در اعماق وجودم دچار تزلزل و شك شدهام
،آه خداوندا ...بگذار تا نور تو بر من بتابد
.شايد كه راه خود را در اين تاريكي دهشتناك بيابم
آيا با من كاري داريد؟
.آري
.چيزي تو را آزار ميدهد
.آن چيست؟ به مادرت بگو
.مادر من گناه كردهام
.گناهي عليه ارادهي خداوند
.من به او دروغ گفتهام
.چطور؟ به من بگو من مادر تو هستم، مگر نه؟
.آري
اما اين جنگي است كه من بايد .به تنهايي آنرا به پيش ببرم
از زماني كه مارته هرلوف را دستگير كردند .تو آدم ديگري شدهاي
،و اكنون كه او سوخته است .تو رفتاري چنين شگفت در پيش گرفتهاي
...آيا او
كسي را معرفي كرد؟
و تو در اين مورد خاموش ماندي؟
.خير، او هيچ شخص زندهاي را معرفي نكرد
هيچ شخص زندهاي؟
آيا هرگز به چشمان آن نگاه كردهاي؟
آيا ديدهاي كه چگونه شعلهور هستند؟
.من به مادر او ميانديشم
.چشمان او نيز درست به همين شكل شعلهور بودند
چرا اينها را ميگوييد ؟
...روزي خواهد رسيد كه تو ناچار از گزينش شوي
گزينش چه چيزي؟
.گزينش خدا يا آن
.اين را ميگوييد چون از آن متنفريد
.نه، چون تو را دوست دارم
.شب خوش، مادربزرگ
.شب خوش، مارتين
.شب خوش
.شب خوش، پدر
.شب خوش، پسرم
آن، چيزي هست كه ما دو نفر .بايد دربارهاش صحبت كنيم
.دربارهي مادر تو
مادر من؟
...دربارهي اينكه مادر
آيا اين را ميدانستي؟
آري، اما مگر راست است؟
.آري، خود او به اين نكته اعتراف كرد
به چهچيزي اعتراف كرد؟
.كه داراي قدرت احضار است
.او ميتوانست زندگان و مردگان را احضار كند
.و آنان ناچار بودند كه حاضر شوند
،اگر او مرگ كسي را آرزو ميكرد
.آن شخص ميمرد
آيا اين راست است كه تو به او ياري كردي تا با من ازدواج كني؟
آيا مرا به اين خاطر ملامت ميكني؟
.براي اينكه به مادرم خوبي كردي؟ نه
اما؟
آيا به خود من نيز خوبي كردهاي؟
مگر من همسر خوبي براي تو نبودم؟
چرا، البته...اما هرگز از من پرسيدي .كه تو را دوست دارم يا نه
،اما تو خيلي جوان بودي .در حقيقت كودكي بيش نبودي
.اما آيا من تو را دوست داشتم
...عجيب است
.هرگز در اين مورد فكر نكرده بودم
.آري، گمان ميكنم كه فكر نكرده بودي
.آبسالون، مرا در آغوش بگير .مرا در آغوش بگير و شادم كن
.من بايد با خود خلوت كنم .حرفهاي زيادي دارم كه با خدايم بزنم
.شب خوش، آن
.به چشمان من نگاه كن
.چشمهاي شگفتآور تو
.چنين كودكانه و معصوم
...چنين صاف و پاك
.شب خوش
بر سر مادرم چه آمد؟
.او ميتوانست مرده و زنده را احضار كند
.و آنها نيز ناچار بودند كه حاضر شوند اين حرفها به چه معني است؟
چرا ميپرسي؟
...فكر ميكنم عجيب است كه ...با قدرتي كه مادر داشت
...عجيب است كه انساني صاحب چنين قدرتي باشد
.ميتوانم اين كار را انجام دهم، ميتوانم
.آن، گريه ميكني
.تو را از ميان اشكهايم ميبينم
.اشكهايي كه من ميزدايم
.كسي چشماني اينچنين ندارد
چگونهاند؟
كودكانه و معصوم؟
صاف و پاك؟
.نه، ژرف و اسرار آميز
اما در اعماق آنها
شعلهاي لرزان و مرتعش ميبينم
.كه تو آنرا برافروختهاي
.بيا به ميان درختان غان برويم
!آه، چقدر خوشحالم
"تنها بگو كه "عاشق تو هستم
...و بدان كه تو
...و من
.تو هميشه در انديشههاي من بودي
.و تو در رؤياهاي من
.اينجا يك چشمه است
.بيا
باز هم مينوشي؟
.آب؟ نه ديگر نمينوشم
پس چه؟
.بنوش
.به اين نجوا گوش كن
.همهمهي علفها
چه ميگويند؟
.ترانهاي است دربارهي من و تو
.ترانهاي از عشق تو
.و عشق تو
.مرا محكم در آغوش بگير. مرا خوشحال كن
چنانكه شايد ما كاملاً سرگردان باشيم...
.و خداوند مطمئناً ناظر بر اعمال ماست
.به واسطه نام تو كه مقدسترين نامها است، آمين
آيا ميتوانم قطعهاي از غزل غزلها را بخوانم؟
.البته، چراكه نه
.من نرگس شارون و زنبق درهها هستم
،همچنانكه زنبق در ميان خارهاست .عشق من نيز در ميان دختران است
،چون درخت سيبي در ميان درختان جنگل .محبوب من اينگونه است
.من در سايهي وي به شادماني نشستهام
.امروز به اندازهي كافي دعا خوانديم
!نميخواهي ساكت شوي
.هرزهي نفرتانگيز
!مادربزرگ
.همين كه گفتم
مارتين، تو را چه ميشود؟
.تو چقدر دور شدهاي از ما
.از من و از پدرت
.تو بايد به من قول بدهي كه به فكر پدرت باشي
.و او را اندوهگين نكني
مارتين، به من كمك ميكني؟
.بله، البته
.مادربزرگ تو را دوست ندارد
چه اهميتي دارد؟ .اگر تو مرا دوست داشته باشي
.اگر تو عاشق من باشي
آن، اين ماجرا چگونه پايان مييابد؟
.مرا ببوس
.پس من تو را خواهم بوسيد
.بفرماييد
.در را ببند
.اين نخستين بار است كه خندهي آن را ميشنوم
.او چقدر تغيير كرده است
.حتي صداي او هم دگرگون شده است
.آري... او به راستي تغيير كرده است
هنگاميكه آنها را با هم ميبينم
احساس ميكنم كه چقدر من پير شدهام .و چقدر او جوان است
.چقدر خوب است كه مارتين به خانه بازگشته است
من به آنها خواهم پيوست و .با ايشان جوان خواهم شد
.چقدر شنيدن صداي خندهي تو خوب است
.ما داشتيم ميرفتيم
به كجا؟
.كنار رودخانه
من آمده بودم تا از تو بخواهم كه .موعظههاي مرا بخواني
.با كمال ميل، پدر
حالا نميتوانيد صبر كنيد؟ ...من خيلي دلم ميخواهد كه
.من كسي نيستم كه لذتي را از تو دريغ كنم
.برويد
.منشي كليسا اينجا هستند
.عاليجناب لائورنتيوس در پي شما هستند
.ايشان در حال مرگ هستند
.و ميخواهند كه شما ايشان را آماده كنيد
.من جام مقدس را همراه آوردهام
.فوراً خواهم آمد
.چقدر دستهاي تو زندهاند
انگشتهايت
مچ دستت
.من ميتوانم ضربان نبض تو را احساس كنم
.كه براي تو ميزند
.خورشيد گونههايت را رنگ زده
.نه، از شادي است
از شادي؟ عمرِ آن چقدر خواهد بود؟
!جاودانه
آن، ما تا كجا پيش خواهيم رفت؟
!تا هركجا كه جريانِ رود ما را ببرد
...روزي خواهد رسيد كه
.به اين مسائل فكر نكن. همه چيز ميتواند رخ دهد
.من نميتوانم به پدرم نگاه كنم
.من تنها ميتوانم تو را نگاه كنم
.من اينجا خوابيدهام
با همان آرامش و آسودگي كه زماني .در آغوش مادرت بودي
.مارته هرلوف مرا از ياد نبرد
منظورت چيست؟
.او وعده كرد كه من نيز خواهم مرد
.او مكافاتي را ديد كه سزاوارش بود
.گمان ميكنم كه حق با تو باشد
.آن، بگذار من به سفر بروم
به سفر بروي؟
.آري، بگذار مدتي از هم جدا باشيم
جدا باشيم؟
.جدا باشيم
چگونه ميتوانيم از هم جدا شويم؟
به همهي آن چيزها بيانديش كه .به يكديگر بخشيدهايم
.به آن درخت نگاه كن
.آري، از اندوه خم شده است
.نه، از اشتياق خم شده
.به نظر اندوه ميآيد
نه، از اشتياق انعكاس تصويرش در آب است .كه خم شده
همچنانكه آنها نميتوانند از يكديگر جدا شوند
.ما نيز نميتوانيم
جسم من... از خاك است
.و آن را دوباره به خاك بازميگردانم
روحم را... از خداوند دارم
.و آن را به او تسليم ميكنم
.دستت را به من بده
.اين دستهاي من
اكنون تا زمانيكه دستهايم سرد شوند
.ميتوانم آنها را نگه دارم
.من نيز به زودي به دنبالت خواهم آمد
.تو ميخواهي مرا تسلا بدهي
من غالباً حضور مرگ را بر شانهي خويش .احساس ميكنم
.اما با شهامت به پيشواز آن ميروم
!و با اميد
"هرچند مرده نمايد، با اين همه زنده خواهد شد"
.اي كاش هم اكنون كنار يكديگر... ميمرديم
ميمرديم؟ ميمرديم؟
چرا؟
.به كفارهي گناهمان
گناه؟ آيا گناهي در عشق وجود دارد؟
... حرف نزن، فكر نكن، به هيچ چيز جز اينكه
!ما به يكديگر تعلق داريم
"،چون درخت سيبي در ميان درختان جنگل"
"...محبوب من اينگونه است"
"...من در سايهي وي به شادماني نشستهام"
!اوه، چه هوايي
.پس از اين طوفان خبرهاي ناگوار خواهيم شنيد
مگر اين روزها خبر خوبي هم شنيدهايم؟
آيا به يادت ماند كه آبجوي آبسالون را آماده كني؟
.خير، فراموش كردم
اين تكه از جسم مسيح را .كه به تو زندگاني بخشيد، بپذير
،براي تو و گناهانت
باشد كه ايمان تو را در زندگي جاويدان .استوار گرداند
.اين جام را كه پيماني است از خون مسيح، بپذير
باشد كه ايمان تو را در زندگي جاويدان .استوار گرداند
.نه، تو نبايد اين را ببيني
.خواهش ميكنم، بگذار ببينم
آيا ميتواني تشخيص بدهي كه چيست؟
.يك درخت گلابي است
!درخت گلابي !مثل روز روشن است كه اين يك درخت سيب است
.و اينجا هم يك شكوفهي سيب قرار دارد
تنها يك شكوفه؟
.آري، درخت سيب من تنها يك شكوفه دارد
.اميدوارم كه آبسالون از راه مرداب نيايد
،اگر ميدانستم كه از كدام را خواهد آمد .به دنبالش ميرفتم
،اگر تو از راه مرداب بروي .او ممكن است كه از راه كنار مرداب بيايد
،و اگر تو از راه كنار مرداب بروي .او ممكن است كه از راه مرداب بيايد
.ميبيني كه آن مايل است تا تو در خانه بماني
.اما آن حق دارد، نميتوان در تاريكي از پي او رفت
.بهتر است كه صبر كنيم تا او بيايد
.در اينصورت همه با هم صبر خواهيم كرد
شما هم منتظر ميمانيد؟
.پس من به بستر ميروم
خداوند همهي آنان را كه در دريا هستند !حفظ فرمايد
!و نيز آنان را كه در دريا نيستند
آيا براي آبسالون نگرانيد؟
!آري، و براي تو نيز نگرانم
.هيچ چيز آرامتر از قلبي نيست كه بازميايستد
تو ديگر بايد به فكر ازدواج باشي
.عجلهاي نيست
.هيچكس در اين دنيا براي من عزيزتر از پدر تو نيست
خداوند به من پسري عنايت كرده .كه به راستي خود ميخواستم
و من از او تا آخرين لحظهي زندگيام .دفاع خواهم كرد
مادربزرگ، چرا آن را دوست نداريد؟
.من هرگز كار بدي در حق او مرتكب نشدهام
اما او را دوست نداريد؟
.نه، دوست ندارم
.از او بيزارم
.از همسر پدر
تنها اندوهي كه پدرت تاكنون براي من ايجاد كرده
.آوردن او به اين خانه است
شما چگونه ميتوانيد اين سخنان را به زبان آوريد؟
.اين يك واقعيت است
.زن بيگناه
بيگناه؟
من حرفهاي خود را زدم
.اكنون به بستر ميروم
.شب خوش، مارتين
!اميدوارم خداوند حافظ تو باشد
.آنِ من
آري، متعلق به تو
!متعلق به من... اما همسر پدرم
.همسر او، آري.اما هرگز عاشق او نبودهام
.و او نيز هرگز عاشق من نبوده است
آيا هرگز به او فكر ميكني؟
...من اغلب به اين فكر ميكنم كه اگر او مرده بود
آيا آرزو ميكني كه او بميرد؟
.من تنها به اين فكر ميكنم كه "اگر" او مرده بود
عاليجناب آبسالون، حالتان خوب نيست؟
.احساس ميكنم كه گويي مرگ مرا لمس ميكند
مرگ؟
.آري، بهتر است برويم
ما ميتوانيم در خانهي كوچكي كنار دريا .زندگي كنيم
...هر بامداد از خواب بيدار ميشوم
.در حاليكه سرم روي شانهي تو است
و تو را با بوسهاي بيدار خواهم كرد
سپس صداي گريهي يك مارتين كوچولو را
.از گهوارهاش خواهيم شنيد
.من او را بغل خواهم كرد
و همانطور كه من زندگي را در سينهي تو يافتم
.او نيز زندگي را در سينهي من خواهد يافت
محبتي را كه تو به من دادي
من به او خواهم داد
هنگاميكه ترانهاي از خودمان را
.برايش زمزمه ميكنم
اين انديشهها دوستداشتني نيستند؟
.آري، اما رؤيايي بيش نيستند
چه اهميتي دارد؟
چه اشتياق برانگيز است چنين رؤياي زيبايي؟
شما هنوز نخوابيدهايد؟
.خير، ما منتظر تو بوديم، من و مارتين
.شب به خير، پدر
.شب به خير، مارتين
.چقدر دير كرديد
حال عاليجناب لائورنتيوس چطور است؟
.خداوند به او مرگي آرام عنايت فرمود
.كمي آبجو ميخوري؟ گرم است
.از هر دويتان متشكرم كه بيدار مانديد
.پدر، شما خستهايد. بايد استراحت كنيد
.به راستي خستهام
.اما فكر نميكنم كه بتوانم استراحت كنم
از پيش مردي ميآيم
.كه در پارسايي مُرد
،اما در مجموع
هنگاميكه به آن همه بستر مرگ كه بر بالاي آنها حاضر بودم، ميانديشم
،و به آن همه نالههاي اندوه و حسرت كه شنيدهام
.چيزي نميبينم جز گناه... و گناه... و گناه
،لذتي زود گذر
.گناهي پنهان
...آه، خداوندا
.چه زندگي غريبي آدميان دارند
.پدر، چه غريب سخن ميگوييد
.آخر من اضطراب عجيبي را احساس ميكنم
...در راه
.احساس كردم كه مرگ دستم را گرفته است
.چيزي نشنيدم
.چيزي نديدم
اما در ژرفاي روح خود احساس كردم
.كه ديگر زمان مرگم رسيده است
.شما خستهايد، شما بيماريد
.من بيمار نيستم، اما خستهام
.اكنون بايد به بستر بروم
.شب خوش، پسرم. راحت بخواب
كاش ميتوانستم اين انديشههاي .تيره و سخت را از شما دور كنم
.تو نيز دلنگرانيهاي خود را داري
.تو نبايد تا اين حد به مرگ فكر كني
.حق با توست، آن. اما نميتوانم از فكرش رها شوم
!مرگ من فرارسيده است
چه كسي خواهان مرگ توست؟
چه كسي؟
آن، آيا هرگز آرزوي مرگ مرا داشتهاي؟
چرا بايد چنين آرزو كنم؟
...زيرا
.در حق تو خطاي بزرگي كردم
من هرگز از تو نپرسيدم كه آيا ميخواستي .همسر من باشي... و تو را گرفتم
.من جواني تو را هدر دادم
.و اين بدي را هرگز نميتوانم جبران كنم
.آري، درست است
.تو جواني من را تباه كردي
.شادي مرا گرفتي
.من مشتاق كسي بودم كه بتوانم عاشقش باشم
...من آرزوي
.كودكي را داشتم كه در آغوش خويش بفشارم
.تو، او را نيز از من دريغ كردي
.از من پرسيدي كه آيا آرزوي مرگت را داشتهام
.آري، صدها بار
،من آرزوي مرگ تو را كردهام .آنگاه كه با من بودي
،من آرزوي مرگ تو را كردهام .آنگاه كه دور از من بودي
اما هرگز مرگ تو را بيش از زماني ...نخواسته بودم كه مارتين و من
.مارتين؟ و تو
.آري، مارتين و من
.اكنون تو دانستي
.بنابراين، در اين لحظه من خواهان مرگ تو هستم
!مرگ
.پدر، پدر
چه خبر است؟
آيا من كنار ايشان بمانم؟
.خير، مارتين امشب اينجا خواهد ماند
چرا خاموشي؟
.چيزي بگو
آيا او ميدانست؟
منظورت چيست؟
...آيا او ميدانست كه تو و من
.تو به او گفتي
.او ميدانست، به همين دليل مرا صدا كرد
!من سردم است! مرا گرم كن
.هنوز صداي او را ميشنوم
.پدر، پدر
براي او گريه ميكني؟
يا براي من؟
.براي خودم
چرا؟
.كاش مرده بودم
.همه چيز تمام شده، همه چيز تمام شده
.نه، مارتين. همه چيز تازه آغاز شده است
.براي من چنين نيست
.براي ما چنين است
چرا او بايد بميرد؟
.من فكر ميكنم كه او به خاطر ما مرد
.من از تو ميترسم
.من از كسي كه چنين به او عاشقم ميترسم
ميروي؟
آيا به من فكر نميكني؟
.اكنون من تنها به او فكر ميكنم
.من شب را كنارش ميمانم
آيا ميتوانم پهلوي تو بيدار بمانم؟
.خير، ميخواهم تنها باشم
از من دوري ميكني؟
.پيش از هر چيز از خويشتن دوري ميكنم
ما بايد در برابر او زانو بزنيم
.و طلب بخشش كنيم
.من كاري نكردهام كه از او طلب بخشش كنم
.اما من ميدانم كه او ما را بخشيده است
او اكنون در برابر خداوند ايستاده
.و ما را متهم ميكند
.نه، مارتين. او شفاعت ما را ميكند
.چرا كه ميبيند ما چه رنجي ميكشيم
:آيا يادت هست كه چه گفتي
"...اگر او مرده بود"
آيا آرزو داشتي كه او بميرد؟
..."من تنها فكر ميكردم كه "اگر
.تو آرزو ميكردي كه او بميرد
.اما آيا آرزوي تو چنان بود كه او ناچار شود كه بميرد
آيا تو قدرت طلب مرگ او را داشتي؟
.به من پاسخ بده
.مارتين، تو مرا به سمت شعلههاي آتش ميراني
آيا تو قدرت طلب مرگ او را داشتي؟
.مارتين، عاقل باش! من عاشق تو هستم
.من عاشق تو هستم، اين يگانه گناه من است
.تو آرزوي مرگ او را داشتي
!مارتين، مرا ديوانه نكن !تو بايد حرف مرا باور كني
.من مسؤل مرگ او نيستم
.اين را كنار تابوت او بگو
.مارتين، من مسؤل مرگ او نيستم
حالا حرف مرا باور كردي؟
.آري
آن، نميدانم كه آيا ما باز هم يكديگر را خواهيم يافت؟
چه كسي ميتواند مانع شود؟
.مرده
.اين مرده نيست كه بايد از آن در هراس باشيم
منظورت مرته است؟
.من تو را دوست دارم
.و تو مرا دوست داري
.ما با يكديگر مرتكب گناه شدهايم
.و نيز بايد در كنار يكديگر باقي بمانيم
،اگر مرته مرا متهم كند
آيا تو از من حمايت خواهي كرد؟
.آري، قول ميدهم
مرا تنها نخواهي گذاشت؟
،ما به يكديگر چنان محكم زنجير شدهايم .كه ديگر نميتوانيم از يكديگر جدا شويم
.من باور دارم كه روزهاي شادي دوباره خواهند آمد
.هرچند هماينك نميتوانيم آنها را ببينيم
،به عنوان پسر و وارث عزيزِ درگذشتهي خود
در برابر تابوت او ميايستم
و از جانب
مادر و همسر او و خودم از همگي شما .كه امروز اينجا آمديد تشكر ميكنم
...قلب من چنان اندوهگين است كه
خداوند به من پدري عنايت فرمود
والاتر و بهتر از بسياري ديگران
پدر
تو با من چنان بودي كه
بايد تمام روزهاي زندگيم را
.در وصف آن به كلام و كردار سپري كنم
،اكنون كه تو رفتهاي
من از بابت اندوهي كه براي تو .به ارمغان آوردم در عذابم
اگر اكنون زنده بودي
.فرزند بهتري براي تو ميشدم
مرا ببخش
.كه نتوانستم بر احساساتم غلبه كنم
.تنها يك كلام ديگر
.يك كلام، به نام خانوادهام
بنا به سنت، من در برابر خداوند و جمع سوگند ياد ميكنم
كه در مرگ ناگهاني پدر من
.هيچكس گناهكار نيست
.هنگاميكه مرگش رسيد همسرش در كنار او بود
و زماني كه من و مادرش به كنار او رسيديم .ديگر درگذشته بود
بگذاريد براي مردي كه اينجا خفته .طلب آمرزش كنيم
!تأمل كنيد، من نيز سخني دارم
،اگر پسر او نميخواهد حقيقت را بگويد .پس مادر او بايد چنين كند
.پسر من كه در اين تابوت خفته، كشته شده است
و كسي كه او را كشته
!آنجا نشسته است
من زندگي را در برابر زندگي و .خون را در برابر خون ميخواهم
حرفهاي او را باور نكنيد. من در مورد .همسر پدرم توضيح دادم. او بيگناه است
.هر كلامي كه به زبان آوردم حقيقت است
به من اعتماد كنيد. آيا من ميگذارم كه ...پدرم بدون كينخواهي اينجا بخوابد
.آري، ميگذاري
.زيرا تو خود در افسون اين زن گرفتاري
.او به ياري شيطان تو را زير نفوذ خود درآورد
.او به ياري شيطان همسر خود را به قتل رساند
.من او را به جادوگري متهم ميكنم
.بگذاريد اگر ميتواند انكار كند
...خداوندا، خداوندا
به ياري شيطان؟
.شما اتهام را شنيديد
براي اينكه حقيقت روشن شود
...از شما ميخواهم
كه دست خود را روي جسد گذاشته
.و سوگند ياد كنيد
آيا آماده و مايل به انجام اين آزمايش هستيد؟
من سوگند ميخورم
...شهادت ميدهم... من شهادت ميدهم
.پس عاقبت انتقام گرفتي
آري، من تو را كشتم
.به ياري شيطان
و به ياري شيطان
پسر تو را
.اغوا كردم
.اكنون تو دانستي، اكنون تو دانستي
،من از ميان اشكهايم نگاه ميكنم
اما هيچكس نيست
.كه اشكهايم را بزدايد
روز خشم، به واسطهي رحم و بخشش
گناهانم از چنگال شيطان رها ميشود
و سرانجام روحم به بهشت بازميگردد
،روز خشم، نالههاي محزون
،و سيل روحاني اشكهايمان را استجابت كن
.و ما را با خون خود نجات دِه،اي مسيح
(ترجمه: بابك احمدي،صد فيلمنامه،نشر ني (با تغييرات و اضافات noghteh0@yahoo.com :زيرنويس